همسر به سلامتی تشریف بردند ماموریت .اونم کجا (کره جنوبی).همونجایی که جومونگ و یانگوم و سوسانو جمعند و زندگی میکنند
دیگه اینقدر اومدم اینجا نوشتم همسر نیست و ماتنهاییم خسته شدم.خودش که از شغلش راضیه و خوشحال به نظر میرسهماهم باید یه جوری با شرایطمون کنار بیایم واقعیت اینه که وقتی میره خیلی براش نگران میشم و مدام فکر و خیالهای مختلف میان سراغم مخصوصا بدترینش درمورد هواپیماهاست .
اما وقتی که همسر پیامک بزنه و خیالمونو راحت کنه که سالم رسیده دیگه منو محمدجواد میریم سراغ کار خودمونو زندگی به حالت طبیعی برمیگرده .
همسر شنبه شب برمیگرده .میخوام تا برنگشته از فرصت مطالعاتی استفاده کنم و حسابی درس بخونم میخوام شبها وقتی محمدجواد میخوابه از سکوت شب استفاده کنم واگر خدا یاری کنه چند روزی رو هم روزه بگیرم مخصوصا که ماه رجب فضیلت زیادی داره وباید ازش استفاده کنیم.
امروز داشتم ملافه متکاهای محمدجواد رو که ? تایی هستند در می آوردم برای شستن که به سرم زد اسباب بازیهاشو هم بشورم همه رو با هم ریختم توی ماشین رختشویی تمیز شدن عین دسته گلفقط حیف که همشون صداهاشونو از دست دادن.البته هنوز محمدجواد نمیدونه چی شده چون همشون تو بالکنن وهنوز کامل خشک نشدن.
نمیدونم چی شد هوس کردم این پستو شکلکی بنویسم ولی خداییش سخته آدم مطالبشو فراموش میکنه.شاید دیگه هیچوقت اینجوری ننویسم.
راستی کادوی تولدم رو هم هرکاری کردم عکسش آپلود نشد مجبورم همینجوری بنویسم (یه پراید سفید هاچ بک) که همسر لطف کردند و مرا شرمنده نمودند . و البته به اینوسیله از خرید خانه هم خودشان را راحت کردند تقریبا.
هفته پیش یک چادر کمری (چاقچور)از اون چادرهایی که زنها توی دوره قاجار سر میکردن خریدم .باهاش خیلی احساس خوبی دارم و وقتی هم که با محمدجواد میریم خیابون راحت دستشو میگیرم و کلا یک چادر کمکیه که برای مادرهای بچه دار و کسایی که میرن خرید میتونه مفید باشه وامتحانش بی ضرره .البته من دوخته خریدم ولی اگر بخواهید بدید خیاط بدوزه یک کم به درد سر میافتید چون ممکنه بلد نباشند.
کلمات کلیدی: